فاطمه زهرا فاطمه زهرا ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

دخترم عشق من

همیشه دوستت دارم

عسلم دیروز اصلا خوش اخلاق نبودی بعد از ظهر نخوابیدی. چیپس خوردی و بازی کردی وبعدش یه کم با هم استراحت کردیم ولی نخوابیدی . چون نخوابیده بودی خسته بودی و حوصله نداشتی منم میخواستم شام شب و ناهار فردا رو اماده کنم نمیذاشتی . بی حوصله بودی و همش دلت میخواست بغلم باشی و بی تابی میکردی . منم چند بار خواستم بخوابونمت بازم نخوابیدی . اسباب بازیات رو برات اوردم که سرگرم بشی همه رو کنار میزدی و حسابی کلافه بودی . منم تو رو تو بغلم گرفتم و بوسیدم و نوازشت کردم تا اروم بشی بهت میگفتم دوستت دارم تو دختر منی تو نفس منی اروم باش عزیز دلم . و همانطور که تو بغلم بودی غذا درست کردم و تو هم تقریبا ارومتر شده بودی . بردمت سوپر سر کوچه برات شیر پاکتی گرفتم تا ب...
3 آبان 1390

ترانه عشق من

عسلم دیشب دوباره تب داشتی و اصلا نخوابیدی ساعت ٢شب بهت استامینوفن دادم تبت کمتر شد و تونستی اروم بخوابی فکر میکنم گلوت عفونت داره اگه خدای نکرده بیشتر شد از اموکسی استفاده میکنم یا میبرمت پیش دکترت . خدایا زودتر خوب بشی . دیشب فقط یه لیوان شیر خوردی ودیگه هیچی نخوردی . الهی مامان قربونت بره عزیزم . از صبح هر چی شماره بابایی رو میگیرم جواب نمیده خیلی دلشوره دارم هم برای تو و هم برای بابا. خدایا چرا اینهمه احساسات در وجود ما گذاشتی که باید همش نگران همه چیز حتی کوچکترین مسایل باشیم بعضی وقتا از اینکه همش نگرانم کلافه میشم . خدایا یه صبوری در دل من بذار تا با کمال اطمینان بگم خدایا سپردمشون به خودت . خودت میدونی و اونا . خدایا خودت حفظشون کن . ...
2 آبان 1390

طفل تب دار من

دختر گلم تعطیلات اخر هفته من و تو تنها بودیم بابایی رفته بود ماموریت . سعی میکردم سرگرمت کنم تا تنهایی رو احساس نکنی . بازی کردیم و کلی برات کتاب قصه خوندم . با هم غذا درست کردیم و رفتیم بیرون و کلی خرید کردیم. جمعه هم رفتیم خونه عمه و با نازنین بازی کردی دلت نمی خواست از اونجا بریم وتقریبا به زور اوردمت خونه . شب یه کم بازی کردی و خوابیدی نیمه های شب احساس کردم دستات گرمه گفتم شاید از پتوی روت بوده که گرم شدی پتو رو کنار زدم وچند دقیقه صبر کردم دیدم نه فایده نداره پاهات هم داغ بود ولی پیشونیت خنک بود چند بار ماچت کردم ولی داغی رو پیشونیت نبود اما بدنت خیلی داغ بود نمی دونستم این تبه یا نه . خیلی نگرانت شدم خواب از سرم پرید . تو تو خواب...
1 آبان 1390